در افغانستان یک ضربالمثل مشهور داریم
که میگوید «فُلان شخص شنیده که علیآباد شهر است اما از دیوانه خانهاش خبر
ندارد!»، قصهی این ضربالمثل از این قرار است که در کابل شهرکی است بنام علیآباد
که محل نسبتاً آباد کابل است، ولی در همین شهرک یک شفاخانهی روانی در قدیم وجود
داشته که بیماران روانی -دیوانگان- خطرناک در آنجا اقامت داشته اند و سبب ترس
مردم از این محل میشده است.
چرا شتاب بهسوی غرب؟
در چند ماه اخیری که در افغانستان
تحولی بهوجود آمده و نظمِ سیاسی تغییر خورده است، مردم به دلایل مختلف به تشویش
افتاده و نگران زندگی و سرنوشت خود شدهاند. تشویش مردم دلایل مختلفی دارد، از
جمله تغییر ناگهانی و انتقال از یک نظم اجتماعی به نظم اجتماعی متفاوت و قوانین
متفاوت، غافل
از اینکه نظمِ الله متعال سرجایش باقی است و فقط نظم اجتماعی تغییر خورده است و زندگی و مرگ، عزت و ذلت، و زیادت
و کمی رزق فقط و فقط بهدست الله متعال است و بشر در هرجایی تابع قضای الهی است. بسیاری
از مردم فرار از سرزمین خود و پناهندگی به مملکتهای غربی را انتخاب کرده و به این
گمان واهی دل بسته اند که گویا رسیدن تا غرب، پناهنده شدن در یک مملکت کفریِ
اروپایی و زندگی بهحیث پناهنده کار آسانی است. از طرفی هم، گمان کاذبی دیگری که
مردم را به پناهندگی و افتادن در آغوش سرد غرب مجبور میکند، همان دیدِ کاذب و
غیرواقعی از غرب است که غرب را به مردم، جنت روی زمین معرفی کرده است. در حالیکه
اگر از سر ایمان و واقعبینی به غرب نظر شود غرب آغوشی است که فقط فشار میدهد و
استخوان میشکند، یک آغوش ناامن، سخت، بحرانی، و بستری با خارهای زخیمی است که جسم
و روان انسان مسلمان و پناهنده را زخمی ساخته و او را به شخصِ بیمار و رنجور مبدل
میکند.
غُربت غرب؛ بحران هویت و رنج آن!
در اولین قدمی که یک شخصِ مسلمان
پناهنده به غرب میگذارد، با مسئلهی جدی و اساسی که روبهرو میشود مسئلهی بحران
هویت و بحران فرهنگی است. شخصِ پناهنده فقط به دید یک انسان حقیرِ فراری، پناهنده،
بیفرهنگ، بیسواد و نادان، بیسویه و حتی بیشخصیت و بی اهلیتِ که سرزمین خودش را
آباد کرده نتوانسته است، دیده میشود که حالا به دامان غرب دویده و از غرب کار و
زندگی میخواهد. از آن مهمتر هر مسلمانی از خود هویت فرهنگی و تمدنیِ دارد که به
آن افتخار کرده و توسط همان هویت عزیز و با صلابت، خودش را معرفی میکند؛ ولی در
غرب نه فرهنگ و تمدن اسلامی، و نه هم هویت مسلمان ارزش و جایگاهی دارد، و حتی از
سر تعصبات به این ارزشها به دیدهی حقارت و عناد دیده میشود. از طرفی هم برای
فرد پناهندهای که در یک جامعهی اسلامی و در یک سرزمین متفاوت، بزرگ شده است وفق
یافتن و انس گرفتن با ارزشها، افکار و هویت سیکولار و لیبرال غربی حد اقل تا یک
نسل، خیلی سخت میباشد. گفتنش آسان است ولی تجربه پناهندهگان نشان میدهد که این
بحران هویت و دید تحقیر آمیز شهروندان غرب، به حدی عذابدهنده است که باعث شکستن
عزت نفس و وقار و حتی مشکلات روانی، اعتیاد، و خودکشی میگردد.
در میان افراد تنظیم الدولة یا همان
دا.عش که در سوریه و عراق به جنگ آمده بودند، برخی از آنان مسلمانان اروپایی بودند
که در اروپا دچار بحران هویت، تضاد فکری، و انزوای اجتماعی شده و در وضعیت روانی
خراب و با صدها عقدهی ناشی از تحقیر، به کشتار بیرحمانهی مسلمان و غیرمسلمان در
سوریه و عراق میپرداختند.
زندگی متناقض و متضاد فکر اسلامی ما و
نظام سیاسی و اجتماعی غیراسلامی در غرب؛
مسئلهی مهم دیگر ایناست که نظام حاکم
سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در
جوامع غربی، همان نظامهای بشری و مادی سکولار، کاپیتالستی و لیبرال میباشد که
همه حوزهها و ابعاد جامعه را تحت سلطهی خود داشته و ارزشها، افکار و قوانین خاص
خودش را به بسیار جدیت بر جامعه بهصورت سیستماتیک تحمیل میکند و هیچ فردی توان
عملکرد خارج از محوطهی ارزشها، افکار و قوانین نظام حاکم را ندارد. تحمیل این
افکار و قوانین کاملاً در تناقض و تضاد با ارزشها، افکار، قوانین و اخلاقیات
مسلمانان میباشد. خواهی نخواهی برای شخصیکه با عقیده و ارزشهای اسلامی بزرگ شده
باشد چنان زجرآور و غیر قابل تحمل است که به مشکلات روانی و یا انزوا میانجامد.
دهها مثالی داریم که بعضی پناهندهگان با اسلحه به مردم اروپایی حمله کردهاند.
وضعیتی سختی که نه فرد توان تغییر آن وضعیت را دارد و نه هم توان تحمل آن وضعیت
خلاف ارزشهایش را. این وضعیت رقتبار هر فردی را میتواند به یک دیوانه مبدل کند.
چالش دیگر ایناست که نظام اجتماعی
حاکم بر غرب نظامِ لیبرال و بهشدت فردگرایانه است. در این نظام فرد اصل و محور
بوده و هر فرد از خود زندگی مستقلی دارد که اختیار انتخاب دین و روش زندگی آزاد
داشته هیچکس به شمول والدین حق مداخله در زندگی کسی را ندارد. در حالیکه خانواده
در نظام اجتماعی اسلام اصل و محور بوده، و برای حفظ نسل مسلمان، حفاظت از
خانوده لازمی میباشد. این مسئله برای پناهندگان مسلمان و بهخصوص والدین مسلمان که
مسوولیت سرپرستی خانوادهی خود را داشته و در آخرت در برابر الله متعال، بهخاطر خانوادهی
خود جوابگو میباشد، چالش سختی است که خانوادهاش دچار فروپاشی شده و هیچ کنترولی
بر تربیه و روش زندگی اعضای خانوادهی خود نداشته باشد. پسرش بیدین شود و دخترش
دوست پسر اروپایی انتخاب کرده و به آزادی جنسی باورمند شود.
فروپاشیدگی اجتماعی و بیبندوباری جنسی
در جوامع سکولار ولیبرال غربی!
به مشکل بزرگ دیگری هم باید توجه داشت
که فروپاشیدهگی اجتماعی و بیبندوباری جنسی در جوامع سکولار و لیبرال غربی چنان
بحرانی خلق کرده که خانوادهها را به نابودی کشانده است. آمار طلاق فوقالعاده
بلند است و خشونت خانوادگی وجود دارد. درعینحال، بر اساس گزارش سازمان ملل ۴۱ درصد
اطفال تولد شده در آمریکا نامشروع بوده و پدرانشان را نمیشناسند. صلهیرحم و روابط
اجتماعی چنان از هم پاشیده که بر اساس یک تحقیق، ۲۰۰ هزار تن کهنسال انگلستانی در
جریان بیشتر از یک ماه با هیچفردی از نزدیکان خود دیدار نکرده اند. بر اساس
آمارهای پولیس، در آمریکا از هر چهار زن بر یک زن تجاوز جنسی صورت گرفته است، و بر
اساس گزارش روزنامهی گاردینِ بریتانیا، یافتههای یک سروی انجامشده توسط موسسه
YouGov نشان میدهد که ۹۷ درصد زنان جوان انگلیس اذیت جنسی شده که از این میان ۹۶
درصد هیچ شکایتی درجنکردهاند و ۴۵ درصد معتقد اند که نهادهای مسوول دولتی
تمایلی به رسیدگی به شکایات ندارند. بر اساس گزارشی دیگری از شبکهی سیانان، در
آمریکا بیشتر از ۳۴۹ هزار طفل از مادران بین ۱۵ تا ۱۹ سال -معمولاً غیرمشروع-
تولد شده اند و ۳۰ درصد زنان جهان، قربانی سوءاستفادهی جنسی دوستپسرشان میشوند
که بیشترشان غربیها اند.
انسان غربی، موجود مصرفی و پرزهی
ماشین سرمایهداری!
برعلاوه چالشهای ذکر شده، چالش بزرگ
دیگر نظم و سبک زندگی دنیاپرستانه، مادی، وکاپیتالستی در غرب میباشد. زندگیِ که
هدف آن خلاف فطرت انسانی بوده و صرف بهدست آوردن مادیات، رفاه، بهرهمندی، و لذتبردن
از نعمات دنیا است. حالآنکه از یکطرف دنیا دارالابتلاء -سرای افشاسازی و
امتحان- است و از امتحان انتظار سهولت و آسایش، آرمانِ معقول نیست. زندگی در هر
گوشهای از دنیا در کنار خوشی و نعمات؛ محدودیتها، مشکلات و مشقتهای خاص خودش را
نیز دارد. گریز از مشقتهای زندگی ممکن نیست چون دنیا توان بخشش چیزی زیادی برای
خوشبخت ساختن انسانها را ندارد. از
طرفی هم، قانون دنیا همیناست که برای بهدست آوردن چیزی، چیزی دیگری را باید از دست
داد. دولتهای سرمایهداری غربی ، که دراصل نمایندگان کارخانهها و صنایع بزرگ
استند، برای چرخاندن ماشین تولید و مصرف نظام سرمایهاندوز و سودمحور سرمایهداری،
انسانهای این جوامع را به بردگانی خستهای مبدل ساختهاند که همهی آرامش، روان
سالم، عواطف و وقت خویش را قربانی کار و تولید کرده و از انواع روانپریشیها،
افسردگی، استرس، احساس تنهایی و تشویشهای روانی رنج میبرند. ارزشهای مادی و
معیارهای کاپیتالستی زندگی در جامعه غربی از زندگی، یک مسابقه پرمشقتی ساخته است
که انسان یا باید جانکنده و بدود تا از نفس بیفتد یا بهخاطر ندویدن و حقارتِ پسماندگی، پسگردنی جامعه
را بخورد. زندگی مصرفگرا، رقابت برای موفقیت مادی، کار سخت، رقابت برای دستاوردهای
پرمحنت مادی، فشارهای سنگین مالیاتی، بِلهای پیاپی مصارف، پرداخت بیمهها و نظم ماشینی
پیامدی جز اضطراب و افسردهگی برای جامعهی غرب نداشته است. تحقیقات زیادی را میتوان
دریافت که از میزان بلند استرس، افسردگی و روانپریشی در غرب به خاطر پیشبرد شغلهای پرجنجال،
خبر میدهد. این مشکلات به حدی گسترده است که بعضی از دانشمندان غربی، کاروبار مدرن را در واقعیت بردگی
مدرن خوانده اند که به انسان فقط به عنوان کارگر، برده و عایدآور نگاه میکند. در کاروبار مدرن همهچیز از نیروی
فکری و فزیکی تا عواطف و عزت زنان منبع تجارت است. به اساس اسناد سازمان جهانی کار،
سالانه ۱۰۰ هزار دختر خردسال در آمریکا بهعنوان کارگر جنسی استفاده میشود. برعلاوه،
به نقل از بیبیسی از فرط فشار کار و استرس زندگی، ۹ میلیون انسان در سراسر جهان
احساس تنهایی میکند که بیشترشان در غرب استند و خودکشی بخاطر ناکامی در کاروبار
یک پدیدهی رایج در دنیای مدرن است.
قسمت تلختر قصه ایناست که سختترین،
بیسویهترین، پراسترسترین، کمعزتترین و کمدرآمدترین، شغلها سهم پناهندگانی
است که با تحمل هزارمشقت، در جستوجوی آرامش و آسایش خیالی به آن کشورها رسیده
اند!
غرب؛ دُهلیکه صدایش فقط از دور خوش
است!
در مجموع، در بین مردمِ عامِ جامعهی
افغانستان، دید کاذبی از غرب و زندگی در غرب وجود دارد که گویا آنجا قسمتی از دنیا
نبوده بلکه توتهای از بهشت است؛ ولی بیشترین تحقیقات علمی و تجارب عینی نشان میدهد
که چالشها و مشقتهای زندگی مادی زیر چتر نظام سرمایهداری در غرب نهتنها که
زندگی را راحتتر و انسانها را خوشبختتر نساخته است بلکه چون ارزشها و
معیارهای زندگی سکولار و کاپیتالستی غربی، خلاف فطرت انسان و واقعیت دنیا است،
بر رنجهای روانی و جسمی انسانها افزوده و جامعهی خسته، افسرده و بیماری را بهوجود
آورده است. آمار بلند تجاوز جنسی، جرایم متنوع، اعتیاد، افسردگی و استرس، و خودکشی
که از سوی نهادهای تحقیقاتی نشر میشود چنان چشمگیر و تکاندهنده است که ثابت میکند
که بهشت خیالی غرب، جهنمی بیش نیست. بزرگان بیهوده نگفتهاند که: «صدای دُهل از
دور خوش است!»
پس لازم است تا خانوادههای مسلمانی که
در شوق رفتن به غرب قرار دارند، قبل از گرفتن تصمیم و طی مسیرهای پُرخطر برای
رسیدن به غرب خود را با واقعیت غرب آشنا کنند که در آنجا دین، ایمان، عزت و هویت
انسان در معرض تاراج قرار میگیرد و غرب از خود مشکلاتی دارد که زندگی را برای یک
مسلمان سخت و طاقتفرسا میسازد. هرچند افغانستان دارای چالشها و مشکلات بیشماری
است، ولی زندگی در این غربتکده بهمراتب بهتر از غرب است.