نام من درویش «طالقانی» است، حدود سیویک سال سن دارم. سیزده سال پیش صنف دهم مکتب، در یکی از مکاتب لیسۀ شهر طالقان ولایت تخار درس میخواندم. یک رفیق بسیار صمیمی داشتم که در قریه باهم دوست بودیم و بعداً که به شهر آمدیم هم چنان دوستیما ادامه داشت. در یکی از روزهای گرم تابستانی دوستام برایم گفت...
اولین روزی را که با حزبالتحریر آشنا شدم خوب به یاد دارم. اواخر زمستان سال ۱۳۹۰ بود، درست زمانیکه من امتحان کانکور را سپری کرده بودم و بیصبرانه منتظر اعلان نتایج آن بودم. تا این که یکی از دوستتانم که نزدیک به یکسال ندیده بودمش همراهم به تماس شد و قرار بر این شد تا یکدیگر را از نزدیک ببینیم؛ دقیق به خاطر ندارم که کدام روز هفته بود، اما او را دیدم و با یکدیگر به مسجدی رفتیم و در آنجا پیرامون موضوعات مختلف که ارتباط به وقایع جهان اسلام م
تازه به دوران نوجوانی رسیده بودم، و نیز در دانشگاه مشغول درس خواندن بودم که در یک روز کاملاً آفتابی یکی از دوستان نزدیکم مرا به خانهاش دعوت کرد. من نیز پذیرفتم و یکجا باهم حرکت کردیم و به خانهاش رسیدیم. وقتیکه به اطاق داخل شدیم، متوجه شدم که چند تن از جوانانی که برایم آشنا بودند، گردهم آمده بودند و فضاي اطاق بیشتر به یک محیط صنفی(حلقهی درسی) به نظر میرسید. از قضاء همانگونه بود. در اولین روز، استاد بالای موضوعات مهم و اساسی جامعهی
من نمیفهمیدم که خلافت به عنوان نظام سیاسی اسلام، قرنها حاکمیت داشت، و خلیفه به شخصی گفته میشود که این مسوولیت را بر دوش داشت. این مسئله از این جهت برایم جالب بود که در جامعهی ما خلیفه همواره به انسانهای گفته میشود که از جایگاه بیاهمیتی برخوردار اند