(قسمت اول)
مفکورهای
جدایی دین از دولت یا سیاست (Secularism)نه تنها یک مبحث جدید، بلکه
آغاز آن برمیگردد به یک سلسله مباحث عکس العملی علیه فلاسفهای یونان و ظلم
کلیسا از جانب روشنفکران اروپایی در قرون میانه، که سرانجام منجر به جدایی کلیسا
از دولت و محدود ساختن دین عیسویت در کلیسا گردید. غربیها و کسانی که از آنها
متأثر هستند حتی امروزه این مفکوره را بحیث یک مفکورهای جدید و مدرن به داخل
سرزمینهای اسلامی آورده و میخواهند آیندهای اسلام را هم جدا از دولت(سیاست) برای
مسلمانان تلقین نمایند. بنابرین لازم است جهت شناخت هدف اصلی و آغاز پیدایش این
مفکوره، نگاهی به تاریخ یونان و انگیزه پیدایش آن در اروپا انداخته شود.
اندیشمندان یونانی حدود هشت قرن
قبل از میلاد برای دریافت هستی(کائنات) تلاش نمودند که هستی از کدام منبع پیدا و یا
هم آفریده شده است. به تعبیر دیگر، منبع پیدایش و زوال هستی چیست؟ طالس یک تن از
این اندیشمندان حدود 700 سال قبل از میلاد در یونان زندگی میکرد. وی بدین باور
بود که منبع تمام هستی آب است؛ بهگفته او اگر آب تجزیه شود به هوا(بخار) تبدیل میشود
و اگر غلیظ گردد بهخاک، سنگ وغیره مواد جامد نیز مبدل میگردد. بناً طالس منبع هستی(کائنات)
را آب میدانست. او همچنان تلاش نمود که برای دریافت هستی ابتدا کوچکترین ذرهای
را دریافت نماید تا اینکه با قیاس نمودن آن منبع آفرینش تمام هستی را میتوان پیدا
نمود. طالس با مطالعهای خود برای دریافت کوچکترین ذره در هستی به هدف پیدا
نمودن منبع کائنات، نظریهای اتم(ماده) را ارایه نمود. پس از آن اتم(ماده) را کوچکترین
ذرهای غیر قابل تجزیه تعریف کرد. وی نظریهای اتم-کوچکترین ذره- را بهتمام جهان
هستی قیاس نموده بیان داشت که تمام هستی از اتم بوجود آمده است. بدین اساس طالس اتم(ماده)
را اصل قرار داده بیان نمود که ماده اصل همه اشیا و کائنات است، و آن غیر قابل
تجزیه میباشد.
پس از طالس اندیشمندانی دیگری با
مفکورههای متفاوتی از هستی پی هم نظریه پردازی نمودند. آنها به هستی نظم قایل شدند
و این نظم را قانون طبیعی فکر میکردند؛ مانند: اینکه انسان چه در حیات و چه در
جامعه تابع نظم و قانون طبیعی میباشد، و میپنداشتند که همه هستی و کائنات از
ماده بوجود آمده و این ماده نیز منبع دریافت تمام کائنات بهشمار میرود. بگونهای
که آنها بهاین باور بودند، اگر انسان بخواهد در جامعهای خویش قانونی را برای
نظم جامعه ترتیب دهد منشأ آن، قانون طبیعی میباشد و قانون طبیعی از طبیعت و طبیعت
از ماده بوجود آمده است. بعداً فیلسوفانی؛ مانند: سقراط و افلاطون آمدند پایه و
اعتبار قانون را از قانون طبیعی بهعقل، فضیلت و تربیت انسان ربط دادند. بهاین معنی
که منشأ قانون انسانها هستند؛ اما تمام انسانها نه، بل کسانی که صاحب عقل، تخصص
و تربیت باشند میتوانند در میان مردم قانون بسازند و نیز حکومت نمایند. چنانکه سقراط
بهاین عقیده بود، اگر کفش دوزی برای انجام کار خویش به یک مسلک و تخصص ضرورت
دارد و حکومت که یک مسلک بالاتر از آن میباشد، باید افراد متخصص و اهل تربیه برای
پیشبرد آن وارد کار شوند. بنابرین قانونگذاری(تقنین) و پیشبرد حکومت باید مخصوصی
یک طبقهای خاص مردم باشد، نه تمام انسانها!
در کل از دیدگاه سقراط حکومت
دموکراسی بنابر اشتراک تمام انسانها در ساختار قانون، حکومت مشروع نمیباشد چرا که در ساختار قانون و
دولتداری باید انسانهای عاقل و دارای تربیت حضور داشته باشند، نه تمام افراد
جامعه. لذا سقراط میان برده و انسان آزاد فرق قایل بود و مقام برده را پائینتر از
سایر انسانها میدانست و برده را صاحب عقل نمیپنداشت. بنابرین برده از نظر سقراط
اهل رأی در ساختار قانون و دولت نمیباشد. از این لحاظ سقراط مخالف نظام دموکراسی
بود. سرانجام این مخالفت سقراط با دموکراسی او را به پای دار آویخت.
این سلسله مباحث در اروپا الی ظهور
دین عیسویت و تشکیل امپراتوری روم ادامه یافت. بدین معنی که مردم اروپا با تأثیر
از شیوه مباحث فیلسوفانهای یونان بخصوص سقراط حدود یازده قرن برای دریافت منبع
قانون، چه از طبیعت و چه از انسان مشغول بودند، تا اینکه سرانجام با سقوط امپراتوری
روم بدست بربرها در سال 410 میلادی شیوهای مباحث در میان مردم اروپا برای دریافت
منبع قانون تغییر نمود. درحالیکه عیسویت حدود چهار قرن قبل از سقوط امپراتوری روم
در اروپا وجود داشت، اما بنابر عدم پیروان زیاد بگونهای قابل ملاحظهای همهگیر
نشده بود و در جریان حاکمیت امپراتوری روم عیسویت در اروپا به حد زیاد ترویج یافت،
و متصل با سقوط امپراتوری روم پیروان این آئین خواستند که عیسویت را بحیث یک منبع
و مرجع قانون بجای قانون طبیعی یونانی و قانون انسانهای عاقل و اهل تخصص که از
طرف سقراط و افلاطون مطرح شده بود، قرار دهند.
ترویج عیسویت در اروپا قبل از
سقوط امپراتوری روم باعث شد که کلیسائیان پس از سقوط این امپراتوری خود را بهحیث
نمایندهای خدا و عیسی مسیح در روی زمین معرفی نمایند. چنانکه مفکورهای عیسویت
که منشأ قانون الهی را بجای قانون طبیعی و قانون انسانها که در یونان مطرح بود
قبل از سقوط امپراتوری روم آهسته آهسته روی صحنه ظاهر ساختند، سرانجام این مفکوره
را که پادشاه باید تابع فرمان کلیسا بهعنوان سایهای عرش خدا باشد یک مسئلهای
عام گردانیدند تا اینکه منجر بهپیروی شاهان از اوامِر کلیسا و نیز حاکمیت مفکورهای
عیسویت در اروپا گردید. در نهایت، اهل کلیسا با این دعوای خود توانستند شاهان
اروپایی را قناعت دهند که عیسویت بهحیث قانون الهی در روی زمین است.
تابع شدن شاهان از فرمان کلیسا
و پذیرفتن قانون عیسویت بهعنوان قانون الهی بجای قانون طبیعت و قانون انسانها که
قبلاً مطرح بود، از لحاظ تاریخی تا قرون میانه-سالهای دوازدهم الی پانزدهم
میلادی- و عصر جدید ادامه پیدا کرد.
با آغاز عصر جدید (رنسانس) و
ظهور مفکرینی روشنفکر کشمکشهای جدیدی در اروپا بهمیان آمد، که دلیل و انگیزهای
آن سالها ظلم اهل کلیسا بر مردم عام و تکفیر مخترعین و دانشمندان و حتی بهدار
آویختن آنها بهدلیل اختراعات جدید ایشان در عرصه علم و ساینس بود، که کلیسا آن را
مخالف عقیدۀ ساخته شدهای خود نسبت بهعیسویت میدانستند. همچنان انگیزهای دیگری
این کشمکشها را میتوان خیال بافیهای فلسفه و منطق یونانی دانست، که در ضمن از
آن یاد آور خواهیم شد.
پس از قرن دوازدهم میلادی و با
آغاز عصر روشنگری در اروپا، روشنفکران اروپایی آغاز بهتفسیر و تأویل نمودن قانون کلیسا
کردند. آنها در ابتدا کلیسا را بصورت کلی نفی نکردند، بلکه آن را بحیث یک منبع
قانون الهی پذیرفتند، تا اینکه سرانجام کلیسا را بهامور معنوی (روحانی) و دولت
را بهامور مادی (دنیایی) مردم ارتباط دادند؛ چرا که دولت در امور دنیایی ممکن ظلم
را برای مردم روا دارد و بنابر باور آنها کلیسا از چنین یک ظلمی مبرا است. از اینرو
کلیسا را مربوط بهامور معنوی و دولت را مربوط بهامور مادی تفسیر و تأویل نمودند.
از اینجا بود که آغاز یک رشته مباحث بالای تقسیمات وظائف کلیسا و دولتهای خودکامه
در اروپا شکل میگیرد که کلیسا را مربوط به امور معنویت و دولت را مربوط بهامور
مادی و دنیایی تفسیر و تعبیر نمودند. البته این آغاز یک رشته تأویلات در عیسویت
جهت تقسیمات وظائف کلیسا و دولت در آغاز قرون میانه بود. اینکه چرا چنین تأویلاتی
در عیسویت بمیان آمد، بر میگردد بهسالها ظلم کلیسا و نیز وجود مفکورههای تخلیلی
فلاسفهای یونان که قرنها مردم اروپا را در تاریکی و بهدور از واقعیت نگهداشته
بود، تا اینکه منجر بهجدایی دین (عیسویت) از دولت و سیاست گردید؛ بهعبارت دیگر،
تحولاتی که منجر بهجدایی دین از دولت و سیاست گردید، ظهور رنسانس بود.
بنابرین تلاش روشنفکران و ظهور
رنسانس در اورپا سبب شد که بهکلیسا دیگر حق دست درازی بهامور دولتداری داده
نشود و کلیسا را در انزوای دایمی قرار دهند. بهاین معنی که عیسویت را بهعنوان روحانیتی
منحصر به کلیسا قراردادند که پس از آن هر شخص بگونهای فردی حق دارد، که در کلیسا
بهامور اخروی (عبادت) بپردازد و یا هم آزاد است که این کار را انجام ندهد. بهتعبیر
دیگر، انسان در ایمان خود آزاد است که دین را بپذیرد و یا نپذیرد!
در اینجا پرسشی مطرح شود مبنی
بر اینکه چگونه اروپائیان قرنها همرا با مفکورههای تخیلی فلاسفهای یونانی و
نیز ظلم کلیسا بسر میبردند که امروزه در تاریخ از آن بهنام عصر تاریک اروپا نام
برده میشود؟ برای پاسخ بهاین پرسش بهچند نکتهی مهم پرداخته خواهد شد:
ابتدا مباحثی که قبل از میلاد
در یونان میان فلاسفه معمول بود، کلاً مباحثی نبود که بهحل مشاکل مردم ارتباط میداشت؛
زیرا بحثهای فلسفی محض بههیچ مشکلی از مشاکل زندگی اروپائیان و حتی سایر ملتها رسیدگی
کرده نمیتوانست و این امر تاکنون پابرجاست؛ بناً چگونه این مفکوره قادر بود که مشکل
مردم اروپا را حل مینمود. بهدلیل اینکه فلاسفه قبل از این تماماً بدون معیاری
مشخص گاهی از هستی سخن میزدند و بار دیگر از ماورای کائنات، گاهی هم از روح انسان
حرف بهزبان میاوردند و گاهی دیگر از عقل انسان نظریه پردازی مینمودند که این
نوع مباحث تخیلی هیچگاهی بهحل مشاکل بشری بطور عام و بهحل مشاکل مردم اروپا
بطور خاص نمیتوانست راهگاشا باشد. بههمین علت است که برای یک فیلسوف در آن
روزگار گاهی هستی، گاهی هم آب و قانون طبیعی و زمانی هم روح و عقل انسان معیار بود.
اینکه قانون طبیعی و یا روح و عقل انسان چیست؟ هیچگونه برداشت محسوسی از آنها وجود
نداشت. چنانکه سقراط منبع قانون را عقل انسان میپنداشت، بنابر این دیدگاه باید
قانون بوسیلهای انسانهای عاقل و صاحب خرد/دانش ساخته شود، ولی سقراط تمام انسانها
را عاقل نمیدانست. وی بدین نظر بود که انسان برده صاحب عقل نیست، زیرا وظیفه برده
صرف خدمت کردن بر مردم میباشد، از اینرو حق رأی و انتخاب و نیز مشارکت در سیاست
و اموری حکومتداری را ندارند!
دوم دین عیسویت که بعد از سقوط امپراتوری
روم بهوسیلهای پاپهای کلیسا بهقدرت سیاسی-نظامی دست یافته بود یک آئین کامل
نبود که در آن نظامهای برای حل مشکلات مردم اروپا درج میبود. در پهلوی آن
پاپهای کلیسا بهتأویلات و تعبیراتی نادرست در عیسویت پرداختند تا اینکه منجر
بهتغییر ایمان در آن گردید؛ مانند: تغییر ایمان از یک خدای واحد بهسه خدا-عقیده تثلیث-
که امروزه عیسویها بجای یک خدای واحد بهسه خدا ایمان دارند.
از جانب دیگر حاکمان کلیسا بعد
از بهقدرت رسیدن آهسته آهسته برعلاوه حاکمیت بالای شاهان و قیصرهای اروپایی نیز بالای
سایر مردم ظلم روا میداشتند. البته نتیجهی این ظلم آنها و عدم حل مشکلات مردم
از جانب ایشان بود که تنشهای میان پاپها و روشنفکران بهمیان آمد. از سوی دیگر
آئین عیسویت بعد از ترویج متوالی فلسفه یونانی در اروپا بیتأثیر نمانده بود،
بنابرین مجموعهای این دلایل باعث شد که اهل کلیسا نتوانستند بهمعضلات مردم اروپا
رسیدگی نمایند تا باعث اتحاد مردم قبل از رنسانس میگردید. احتمالاً روشنفکران بهتاریخ
سیاه اروپا قبل از عصر رنسانس پی برده بودند تا اینکه آهسته آهسته آغازگر فصل
جدیدی در تاریخ اروپا بنام رنسانس (حیات دوباره) گردیدند.
روشنفکران اروپایی ابتدا در
مورد جهان مخالف ایمان اهل کلیسا که در آئین عیسویت ترسیم شده بود نظریهپردازی نمودند،
چنانکه آنها کروی بودن زمین و گردش آن بهمحور آفتاب را کشف نمودند؛ اما این
گونه نظریات از جانب کلیسا مورد تحقیر و تکفیر قرار گرفت. البته این زمانی بود که
پاپهای کلیسا خود را بحیث سایه و نیز نمایندهگان خدا در روی زمین و حاکمان اروپا
معرفی مینمودند. جالب اینکه اهل کلیسا باوجود این بلند پروازیها، پاسخگو بهنیازهای
مردم اروپا نبودند. شاید بهدلیل عدم کامل بودن آن بهعنوان یک آئین کامل الهی بود،
زیرا عیسویت تنها برای یک قوم خاص از جانب الله سبحانه وتعالی وحی شده بود نه بر
تمام بشریت؛ همچنان حالت ادیان قبل از اسلام هم چنین بود که تنها بهیک قوم خاص
تبلیغ میگردید نه بهتمام ملتها. بههمین علت با ظهور اسلام همه ادیان قبلی
منسوخ قرار داده شد.
ادامه دارد...