وقتی از مفهوم خلافت در فقه حنفی حرف میزنیم معنیاش این
نیست که این یک مفهوم اختلافی در مذاهب است. خلافت که مترادف آن امامت است از مهمترین
و اساسیترین احکام اسلامی میباشد که در اهمیت و وجوب آن اختلاف نیست. آنچنان که
این حکم در صدر اسلام، نزد علمای متقدم برجسته بوده است متأسفانه در ۲۰۰ سال اخیر که جهان اسلام مورد
تعرض فکری، سیاسی، فرهنگی و نظامی غرب قرار گرفت و نظم دولت - ملت، جهان را تاریک
ساخت، مفهوم و اهمیت خلافت را حتی نزد علمای دین خدشه دار ساخت؛ در حالی که خلافت
یگانه نظام اسلامی است و بغیر از این نظام هیچ ساختار و نظام دیگری وفق مراد اسلام
و طریقه تطبیق راه حلهای اسلامی شناخته نمیشود. بناً اینجا در مورد خلافت از
عینک فقه حنفی نظر میاندازیم، در حالیکه خلافت یک مفهوم اختلاف ناپذیر است. ابن
حزم اندلسی از علمای قرن پنجم هجری میفرماید: «همهی اهل سنت، همه مرجئه، همه
شیعیان، همه خوارج بر وجوب امامت قائلاند و این که بر امت واجب است در برابر امام
عادل انقیاد داشته باشد، کسی که بر آنها احکام خدا را قایم میکند و آنها را به
اساس احکام شرعی که توسط رسول الله «ص» آمده سیاست میکند. اما فرقه نجدات که
خوارجاند این نظر را ندارند. آنها میگویند: امامت بر انسانها لازم نیست، آنها
باید خودشان در میان خود به اساس حق برخورد کنند» (الفصل فی الملل والأهواء
والنحل، ۴/ ٧٢).
همین گونه امام قرطبی از علما و مفسرین قرن هفتم هجری
در تفسیر آیه ۳۰ سوره بقره میگوید: «در وجوب آن ]خلافت[ در میان امت و امامان
اختلافی وجود ندارد، مگر آنچه از اصم نقل شده است، که او را شریعت اصم مینامند». (الجامع
لأحكام القرآن، ١/ ٢۶۴). اصم
از جملهی معتزله بود و قرطبی میگوید که هر کسی اگر به فرضیت خلافت باورمند نیست
در حقیقت در مذهب اصم است. بناً وجوب خلافت یک امر اتفاقی است اما نظریات افرادی از خوارج و معتزله به این
اتفاق نظر صدمهی نمیرساند.
امروز کسانی که از نظم دولت - ملت متأثراند، اسلام را در
چهارچوب دولتهای ملی و نظم سکولار جهانی تعریف میکنند و همچنان کسانی که تحت نام
اصلاحات، تجدید و نواندیشی به تحریف و سکولارسازی دین مشغولاند، به فرضیت و اهمیت
خلافت باورمند نیستند. اولین بار کسی که جرئت نمود نظام خلافت را زیر سؤال برد علی
عبدالرزاق مصری بود. او که در الازهر تحصیل کرده بود و بعدش به پوهنتون آکسفورد
انگلستان برای تحصیل رفت در سال ۱۹۲۵م دقیقاً یک سال پس از سقوط خلافت عثمانی کتابی تحت عنوان «الاسلام و اصول الحکم»
نوشت؛ خلافت را از بنیاد رد نمود و آن را بدعت دانست. او ادعا کرد که اسلام دارای
نظام سیاسی مشخصی نیست، عبدالرزاق با این نظرش از جامعه علمی طرد شد، لقب «شیخ» از
او گرفته شد و حتی برخیها او را تکفیر کردند؛ در حالی که امروز بسیاراند کسانی
که در مورد دولت خلافت عین نظر علی عبدالرزاق را دارند!
خلیفه یک اصطلاح شرعی است که در کتب فقه به نامهای امام،
خلیفه، امیر المؤمنین، سلطان... آمده است. علی بن (سلطان) محمد، أبو الحسن نور
الدین الملا الهروی القاری (ت ١٠١۴هـ)
در کتاب خود به نام «مرقاة المفاتیح شرح مشكاة المصابیح» در توضیح حدیث «امام سپر
است» آورده است: امام همان خلیفه است. (ج ۷ ص ۲۲۳) محمد أمین بن عمر عابدین (۱۱۹۸ هـ -۱۲۵۲ هـ) در کتاب خود به نام «رد
المحتار على الدر المختار (حاشیة ابن عابدین)» در مورد تعریف خلافت آورده است که
خلافت به معنی «جانشینی پیامبر «ص» در ریاست عامه دین و دنیا» است. (ج ۱ ص ۵۹۰)
همین گونه نجمالدین ابوحفص عمر نَسَفی (۴۶۱ – ۵۳۷ هـ) از علمای برجسته حنفی در
کتاب مشهور خود (عقائد النسفیة) در مورد وجوب خلافت حرفزده است. اگرچه خلافت و
امامت درج کتب فقه است اما نسبت به اهمیت این موضوع امام نسفی «رح» آن را در کتاب
عقائد آورده است. در این کتاب آمده است: «بر مسلمانان حتمی است که امام (خلیفه)
داشته باشند؛ احکام را نافذ نماید، حدود را قایم کند، از مرزهای که با دشمن دارد
حفاظت کند، لشکرشان را تجهیز نماید، صدقههایشان را بگیرد، بر متغلب، دزد و قطاع
الطریق چیره شود، نماز جمعه و عیدها را قایم کند، نزاع بین مردم را حل نماید،
شهادت بر اساس حقوق را بپذیرد، برای مردان و زنان جوانی که سرپرست ندارند ازدواج
کند و غنایم را تقسیم کند». (ص ۳۴)
محمد بن علی بن عبد الرحمن الحنفی الحصكفی (۱۰۲۵- ۱۰۸۸ هـ) در کتاب مشهور خود که به
نام «الدر المختار شرح تنویر الأبصار وجامع البحار»
است در مورد وجوب خلافت آورده است: «[امامت] صغری و کبری است: کبری استحقاقی است
برای عام مردم و تحقیق آن در علم کلام است و نصب آن اهم
الواجبات است، برای همین آنرا بر دفن صاحب معجزات مقدم نمودند. (ص ۷۵) همین گونه در متن حاشیة ابن
عابدین که «رد المحتار على الدر المختار» نامیده میشود آمده است: یعنی امام مفهوم
مقامی است (اهم الواجبات) که بسیاری از احکام شرعی به آن متوقف و وابسته میباشد. (ج ۱ ص ۵۹۰)
شاه ولی الله دهلوی (۱۱۱۴- ۱۱۷۶ق) از علمای برجسته حنفی در
قرن ۱۸ میلادی در مورد وجوب خلافت در کتاب «حجة
الله البالغه» آورده است: «باید دانست که واجب است در اجتماع مسلمانان خلیفهای
باشد؛ زیرا بـدون وجـود او، مصالح به پایه تکمیل نمیرسند. حاجات خلیفه، چهارتاست:
رسول خدا «ص» این حاجات را در چهار باب جمعبندی فرمـوده اسـت: بـاب مظـالم، باب
حدود، باب قضاء و باب جهاد، سپس نیاز پدید آمد تا کلیات این ابواب زیر پوشش ضابطهای
قرار گیرند». (ج ۲،
ص ۴۰۳)
همچنان شیخ دهلوی «رح» در کتاب «إزالة الخفاء عن
خلافة الخلفاء» آورده است:
«واجب بالکفایه است بر مسلمین إلی یوم القیامه نصب خلیفه مستجمع شروط به
چند وجه: یکی آنکه صحابه رضوان الله علیهم به نصب خلیفه و تعیین او پیش از دفن آن
حضرت متوجه شدند پس اگر از شرع وجوب نصب خلیفه ادراک نمیکردند برین امر خطیر مقدم
نمیساختند واین وجه اثبات دلیل شرعی از آن حضرت مینماید بر وجه اجمال. دوم آنکه
در حدیث وارد شده: و من مات و لیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیة و این نص شرع است
تفصی تفصیلا. سوم آنکه خدای تعالی جهاد و قضا و احیای علوم دین و اقامت ارکان
اسلام و دفع کفار از حوزه اسلام را فرض بالکفایه گردانید و آن همه بدون نصب امام
صورت نگیرد و مقدمه واجب واجب است، کبار صحابه برین وجه تنبیه نمودهاند». (۷-۸ ج۱)
این حرام است
که مسلمانان همزمان چندین دولت داشته باشند و به دولتهای ملی تقسیم شوند. چنانچه
سعدالدین مسعود بن عمر تَفتازانی (۷۲۲-۷۹۲ ق)
در شرح کتاب عقائد النسفیة آورده است «آنچه جایز نیست عبارت از نصب دو امام مستقل
است.
» (ترجمه علی اصغر حلبی، ص ۱۹۲). همچنان
علاءالدین المتقی بن حسامالدین هندى معروف به متقى هندى (۸۸۸ -۹۷۵ق) در شروع جلد ششم کتاب «کنز
العمال فی سنن الاقوال و الافعال» احادیثی را آورده است که سلطان یا خلیفه را سایه
خدا در زمین میداند: «السلطان ظل الله فی الارض، یاوی الیه الضعیف وبه ینصر
المظلوم و من اکرم سلطان الله فی الدنی اکرمه الله یوم القیامه»، «السُّلطانُ
ظِلُّ اللّه ِ فی الأرضِ، فَمَن غَشَّهُ ضَلَّ، و مَن نَصَحَهُ اهتَدى».
در دو حدیث فوق سلطان یا خلیفه به گستردگی زمین تصویرسازی
شده است، از متن حدیث واضح است که سایه خدا نباید محدود به یک اقلیم و جغرافیای
خاص باشد، سایه خدا باید فراگیر و پر عظمت باشد، در حالی که این تصویر تنها در
نظام خلافت میگنجد نه در دولتهای ملی. همچنان شاه ولی
الله دهلوی (۱۱۱۴- ۱۱۷۶ق)
در کتاب «حجة الله البالغه» آورده است: «هرگاه در هر منطقهای دولت جداگانهای
تشکیل گردد سرمایه و دارایی او مستقل شود و نیروی نظامی و انتظامی برقرار شوند،
حرص و آز، کینه و بغض در آنها نفوذ کند، درگیری بین دولت ها و نیروهای آنها پدید
میآید، ناچارند که خلیفهای مقرر نمایند». (ج ۱، ص ۱۳۶)
همین گونه پس از دهلوی «رح» علمای متأخر حنفی نیز بر وجوب و
اهمیت خلافت تأکید نمودند. علامه محمد شفیع عثمانی، مدیر دارالافتای دارالعلوم
دیوبند (۱۳۱۴- ۱۳۹۶هـ
ق) صاحب تفسیر معارف القرآن در تفسیر آیه ۳۰ سوره البقره آورده است: «سلسله خلافت و نیابت
الهی از آدم آغاز شد و تا حضرت خاتم الانبیا بر یک منوال جاری بود. آن حضرت با
ویژگیهای خاص خود آخرین خلیفه خدا بر روی زمین قرار گرفت. انبیای پیش برای طایفه
و منطقه خاصی مبعوث میشدند و قلمرو حکومت و اختیار آنها محدود به همان قوم و
سرزمین بود؛ مثلاً حضرت ابراهیم، حضرت لوط، حضرت موسی، حضرت عیسی، هر کدام برای
قوم و ملت خاصی مبعوث شدند در حالی که آن حضرت برای تمام مردم جهان و نیز ملت جن و
انس مبعوث گشتند و اختیار و اقتدار ایشان مشمول هر دو ملت جهان بود». (ج۱ ص ۲۳۱) او همچنان آورده است: «و هرکس
را که امت برای خلافت انتخاب کند وی به اعتبار خلیفه رسول بودن یگانه مسوول نظم
عام قرار میگیرد و خلیفهی تمام جهان میباشد». (ج۱ ص ۲۳۴)
علمای متأخر حنفی خصوصاً در حوزه دیوبند دید واضحی نسبت به
خلافت داشتند. آنچنان که جامعه دیوبند از افکار شاه ولی الله دهلوی متأثر بود از
سوی دیگر مرکزی برای ایستادگی در مقابل استعمار بریتانوی در هند و همچنان دفاع از
خلافت عثمانی گشته بود. زمانی که خلافت عثمانی به اساس مشکلات داخلی و نیرنگهای
بیرونی به سوی سقوط روانه گشت، جنبشی در هند به نام «جنبش خلافت» شکل گرفت. هند
قلمرو خلافت عثمانی نبود؛ اما فرضیت خلافت، فراملی بودن تفکر اسلامی و بینش علمای
دیوبند آنها را واداشت که برای دفاع از خلافت ایستادگی کنند. نشأت «حرکت خلافت»
در شبه قاره هند، توسط دو برادر مولانا محمدعلی جوهر و مولانا شوکت علی بود. این
حرکت در سال ۱۹۱۹م
زمانی تأسیس شد که این دو برادر برنامه انگلیس مبنی بر نابودی خلافت عثمانی را درک
کردند. نه تنها مردان، زنان مسلمان هند نیز برای خلافت احساس شدید داشتند. عبادی
بیگم مشهور به بیبی عمه کسی که انگلیسها هر دو پسر وی (مولانا محمدعلی جوهر و مولانا
شوکت علی) را به زندان انداخت تا قدرت جنبش خلافت را در هند از بین ببرند، اما این
زن قهرمان در مقابل پسران خود ایستاد و فریاد زد: «پسرانم! نگران نباشید، زندگی
خود را برای حفظ خلافت اسلامی فدا کنید.» این سخنان وی تبدیل به شعار جنبش خلافت
اسلامی در هند شد.
دارالافتای دارالعلوم دیوبند در پاسخ نمبر ۶۰۳۱۰۱ به این پرسش
که «چرا امروز نظام خلافت متروک شده است؟» آورده است: «خداوند
متعال سه چیز را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وعده داد: اینکه امت او
خلیفه و فرمانروای زمین باشد، اسلام من حیث دین برگزیده خدا غالب شود و مسلمانان را
چنان قوت و شوکت دهد که از دشمنان شان هیچ ترسی نخواهند داشت. خداوند متعال این
وعده را در زمان حکومت مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در تصرف مکه،
خیبر، بحرین و تمام جزیرة العرب و یمن داد و این دایره در عصر صدیقی و فاروقی و
عثمانی وسعت پیدا کرد و در وقت خلافت عثمانی این دایره به سمت شرق و غرب گسترش
یافت». (آی دی فتوا: 541-107/D=07/1442)
همین گونه در پاسخ نمبر ۶۱۴۷۳ دارالافتای دارالعلوم دیوبند به
این پرسش که «آیا در اسلام خلافت و پادشاهی است؟» آورده است: «انّی جاعل فی الارض
خلیفَةً» یک آیه قرآنی است. بندگانی را که خداوند برای ابلاغ احکام خدا به بندگان
و نافذ کردن قانون خدا در جهان و برقراری عدل و انصاف به زمین فرستاده است، آنها پیامبران
و خلفای الله متعال نامیده میشوند. چنانچه اولین نبی و خلیفه حضرت آدم علیه السلام
است، پس از او نوح علیه السلام است و این سلسله به همین ترتیب ادامه یافته و
سرانجام به آقای ما محمد صلی الله علیه و آله رسید و محمد صلی الله علیه و آله و
سلم آخرین نبی و خلیفه است. پس از جناب ایشان از جانب الله متعال هیچ نبی و خلیفه
الله نیامده و نخواهد آمد. پس از رحلت رسول خدا «صلی الله علیه و آله و سلم» هر کس
برای اجرای احکام الهی و برقراری عدل و انصاف برگزیده شود، او خلیفه رسول و نائب
پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» است. در تمام دنیا یک خلافت است. (آی دی فتوا: 1346-261/D=3/1437-U)
همچنان تأسیس جمعیت علما در سال ۱۹۱۹ من حیث شاخه سیاسی جامعه
دیوبند ظهور کرد. از آرمانهای این حرکت تأسیس خلافت بود که بعدها با تاثر از
افکار ملی، وطنی و واقعگرایی به انحراف رفت. مولانا عبیدالله سندی که عضو جنبش
خلافت بود با تعدادی از علمای دیگر سفری به افغانستان نیز داشتند و در آن زمان از امان
الله خان تقاضای نصرت نمودند تا آنها را در مقابل استعمار بریتانوی حمایت کنند. سِندی
تقاضا کرده بود که امان الله خان اعلام خلافت کند اما نادانسته از اینکه شاه
افغانستان در مفکورههای زهراگین غربی غرق شده و تأسیس خلافت را خلاف واقعیت و
مصلحت میداند، این در حالی که افغانستان به تازگی در جنگ انگلیس پیروز شده بود.
این نه تنها دیدگاه و حرص علمای هند در مورد خلافت بود، علمای اصیل افغانستان که
هنوز در فکر سمّی نشنلیزم غرق نشده بودند خلافت را یگانه نظام اسلامی میدانستند.
عبدالقدوس خان نخستوزیر
افغانستان در سال ۱۲۹۹ هجری طی نامهای از شیخالمشایخ مجددی و برادرش نورالمشایخ و سایر علمای قندهار در
مورد نوع دولت و پایههای آن سؤال کرد. غلاممحمد غبار ادعا میکند او به پاسخ
علمای قندهار به آن نامه دست یافته که در آن علما به مقایسه چهار نوع دولت؛
استبدادی، مشروطه، جمهوری و بلشویکی با خلافت میپردازند. مطابق نظر این علما، تنها شکل قابل قبول دولت بر اساس شریعت و استدلال،
خلافت است که قانون آسمانی و سیاست آسمانی را اجرا میکند. میر
غلام محمد غبار در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ بخشی از این فتوای علمای علمای
قندهار در ۱۰۰ سال قبل را آورده است: «حق و باطل در قوانین سیاست و جهانداری که در روی زمین
معمول عقلا و حکماست میباشد و اقسام سلطنتها را که در مباحث تحریرات مجلآ نشان
داده شده است، چهار قسم نمودهاند: استبداد، مشروطه، جمهوری، بلشویکی. پس ملخص
سؤال اینست که از اقسام اربعه کدام آن مشروع و معقول و مفید و کدام غیر معقول و
غیر مشروع و مضر است... خلافت برای استواری دین است... انتخاب خلیفه و نصب امام
واجب است... و باقی اقسام هرچه باشد سیاسی و یا طبیعی، مشروطه و یا جمهوری،
بلشویکی و یا منشویکی و غیره و غیره که اساس آنها بر غیر ناموس الهی و قانون محکم
آسمانی باشد، همه چون فایده و ثمرۀ اصلاح ظاهری و باطی و عدالت کلی انواع عالم را
ندارند بلکه در صورت صلاح فساد و در لباس تهذیب و تمدن، وحشت و نفرت افاده میکنند...
مردود العقل و الشرع میباشد». (ص ۸۰۳)
زمانی
که تحریک طالبان افغانستان نخستین بار به قدرت رسید، در سال ۱۳۷۵ به نشر
مجلهی به نام «خلافت» پرداخت که در هر دو ماه یک بار به نشر میرسید. در صفحه ۱۱ شماره
اول این مجله که در سال ۱۳۷۵ به نشر رسیده آمده است: «پس از سقوط خلافت عثمانی،
مسلمانان هند که تحت استعمار انگلیس بودند تحریک خلافت را آغاز نمودند. امید آنها
به افغانستان بود تا آنها را کمک کند، چون افغانها جدیداً آزادی خود را کسب کرده
بودند. آنها برای امانالله خان لقب نائب خلیفه را دادند، اگر چه امانالله خان
در روزهای اول همکاری خود را با آنها اعلام نمود اما بعداً از ایشان دست کشید.
پس از این مسلمانان از او ناامید شدند تا که مجاهدین افغان؛ روسها و بلاک کمونیستی
آنها را شکست دادند و امید مسلمانان بار دیگر زنده شد تا افغانستان مرکز احیای
خلافت گردد؛ اما متأسفانه با جنگهای داخلی اینامید نیز ناتمام ماند. حالا که تحریک
اسلامی طالبان برای از بین بردن همین مشکلات و جنگهای داخلی و همینگونه برای ایجاد
حکومت شرعی و اسلامی بهپا خیسته است اینک به پاس امیدهای گذشتهی مسلمانان یعنی
به فال نیک گرفتن تأسیس خلافت، به نشر مجله خلافت آغاز میکنیم».
همینگونه امروز که جغرافیا و حکومت افغانستان نیز در حوزه
دیوبند و مذهب حنفی قرار دارد، مسوولین دولت فعلی افغانستان در کتب خود در مورد
خلافت حرف زدهاند چون خلافت یگانه نظام اسلامی است و هر کسی که داعیه اسلامی دارد
به ناچار که به سوی خلافت حرکت کند. شیخ الحدیث مولوی عبدالحکیم «حقانی» قاضی
القضات حکومت فعلی در کتاب «الامارة الاسلامیة ونظامها» آورده است: «خلافت در لغت
مصدر است و به معنای جانشین یا قایم مقام آمده است. دراصطلاح شرعی خلافت منصبی است
که خلیفه رهبری دینی و دنیوی عموم مردم را به نیابت از پیامبر به عهده دارد و به
نام «امامت کبری» نیز یاد میشود... بدان که حاکمیت (امامت کبری) یا همان ریاست
عامه ( در چگونگی مسوولیت گرفتن برپایی دین و احیای علوم دینی، اقامه ارکان اسلام،
قیام به جهاد و آنچه که متعلق به آن است از قبیل تنظیم لشکر، وجیبه جنگ، تقسیم
غنایم، رسیدگی به قضا، برپایی حدود، رفع مظالم، امر به معروف و نهی از منکر) به
نیابت از رسول خدا است. این موضوع در کتاب «ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء» همینگونه
آمده است. (صفحات ۴۸ و ۵۸) ناگفته
نماند که بر این کتاب شیخ حقانی، شیخ صاحب هبت الله مقدمهی نوشته و آنرا تائید
کرده است.
همچنان مولوی صاحب عبدالحکیم «حقانی» در کتاب رسمی که تحت
عنوان «رهنمودهای امیرالمؤمنین برای مجاهدین» ترتیب
داده و در سال ۱۴۳۸ نشر شده، آورده است: «بدون آن، خلیفه و سلطان که بر اساس اسلام ایستاد باشد،
احکام شرعی به طور کامل تطبیق شده نمیتواند.
قرآن کریم یک نظام کاملی است که از سوی الله تعالی فرستاده شده است، که در آن
مصالح مردم، معاملات، عقیده، جهاد، اوامر، نواهی، حدود، تربیه، امر بالمعروف، نهی
از منکر، اخلاق، آداب و هرچیز موجود است و تطبیق این همه متعلق به یک حکومت اسلامی
است که در رأس آن یک خلیفه یا سلطان باشد که او قانون فرستاده شده الله را توسط
حکومت خود تطبیق و تنفیذ نماید. زمانیکه تطبیق احکام فرضی مربوط نظام اسلامی شد،
پس آوردن نظام اسلامی فرض میگردد. یک قاعده بزرگ اصول است که «ما لا یتم الواجب
الا به فهو واجب» یعنی اگر امر واجب تا هرچیز موقوف شد، آن موقوف علیه هم واجب میگردد. علمای کرام میفرمایند: نصب نمودن امام از اهمترین
واجبات دین است که صحابه کرام رضی الله عنهم پیش از دفن رسول الله صلی الله
علیه وسلم خلیفه را تعیین نمودند و بعداً رسول الله صلی الله علیه وسلم را دفن
نمودند». (ص، ۸۶)
بناً خلافت تنها نظام اسلامی و یگانه طریقه شرعی برای اقامه
شریعت است که هم تقاضای شریعت و هم تقاضای عصر ما است، عصری که اسلام در غربت و
مسلمانان در ذلت قرار دارند. بلی، خلافت یگانه میراث سیاسی نبوت است که میتوان
توسط آن رسالت خود را انجام داد. رسالت پیامبران هدایت بشر توسط اقامه و اظهار دین
بود، پس از حضرت محمد «ص» دیگر نبی نمیآید و رسالت انبیا بهشانههای امت اسلامی
انداخته شده که توسط نصب خلیفه باید آنرا انجام دهند؛ دین را اقامه کنند و آن را
توسط دعوت و جهاد برای سایر بشر برسانند. چنانچه رسول الله ص فرمودهاند:
«كَانَتْ بَنُو إِسْرَائِیلَ تَسُوسُهُمْ
الْأَنْبِیَاءُ كُلَّمَا هَلَكَ نَبِیٌّ خَلَفَهُ نَبِیٌّ وَإِنَّهُ لَا نَبِیَّ
بَعْدِی وَسَتَكُونُ خُلَفَاءُ تَكْثُرُ. » قَالُوا: فَمَا تَأْمُرُنَا؟ قَالَ:
«فُوا بِبَیْعَةِ الْأَوَّلِ فَالْأَوَّلِ»(رواه مسلم)
ترجمه: امور بنی اسراییل را انبیاء سیاست
میکردند، هرگاه پیامبری وفات میکرد، پیامبری دیگری میآمد؛ مگر بعد از من کدام
پیامبری نخواهد آمد؛ زود است که خلفاء بیایند که تعدادشان زیاد خواهند بود. و ما
پرسیدیم: پس شما ما را به چه امر میکنید؟ او صلی الله علیه وسلم گفت: بیعتتان را
یکی پی دیگر انجام دهید.
خلافتِ زمین حق و مکلفیت ما مسلمانان است. الله سبحانه و
تعالی در آیه ۵۵ سوره نور برای کسانی که ایمان میآورند و عمل صالح انجام میدهند وعده خلافت میدهد.
در این آیت خلافت منحیث نعمت یادآوری شده که باید شکر آن ادا شود، و کفران از
اهمیت، فرضیت، نعمت و دعوت به خلافت از خصلت فاسقان است. شیخ ابو منصور ماتریدی که
ملقب به امام الهدی است او عالم فقیه و متکلم مشهور حنفی میباشد. امام ماتریدی
«رح» در قرن ۳ و ۴ هجری زندگی میکرده، او در تفسیر تأویلات أهل السنة و در آیه ۵۵ سوره نور در مورد شکران و
کفران از خلافت «وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» میفرماید: «وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ» شرط نیست؛ از برای این که اگر کسی قبل
از ]تأسیس خلافت[ کفر ورزد او نیز فاسق است.
و همچنان برخیها میگویند: کسی که بعد از این نعمت (تأسیس خلافت) که بر آنها
انعام نموده شکر نکنند، آنها نیز چنیناند (فاسقاناند).
پس خلافت نعمت بزرگی از طرف الله متعال است که باید شکر آن
را ادا کرد. چنانچه ابن قیم رحمه الله در جلد دوم صفحه ۲۳۸ کتاب مدارج السالکین آورده
است که شکر به معنی ظهور اثر نعمت بر زبان، قلب و عمل مومن است. پس کسانی که خلافت را منحیث نعمت میشناسند، به این نعمت
اعتراف میکنند و برای اعادهی آن مطابق منهج رسول الله «ص» عمل میکنند، در حقیقت
شکر کردهاند، در غیر آن از جملهی ناسپاساناند.
لَئِن
شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ ۖ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ [١٤:٧]
اگر شکر کنید، قطعاً [نعمتِ]
خود را بر شما می افزایم، و اگر کفر کنید، بی تردید عذابم سخت است.
یوسف ارسلان
#خلافت_د_نبوت_سیاسي_میراث
#خلافت_میراث_سیاسی_نبوت
#Khilafah_is_the_Political_Legacy_of_the_Prophethood