اخیرا مجلس سنای امریکا بودیجهی دفاعی
۷۷۷.۷ میلیارد دالری که از سال گذشته پنج فیصد افزایش را نشان میدهد تصویب نمود. این
بودیجه در حالی مورد تایید هر دو جناج دموکرات و جمهوریخواه قرار میگیرد که از
یکطرف خروج وقیحانهی آن از افغانستان و سراسیمهگی آن بسوی مهار چین از جمله
قضایای داغ بینالمللی و منطقوی شده است. نظر به گزارش ویبسایت FBI دولت چین به دنبال تبدیل شدن به بزرگترین
ابرقدرت جهان از طریق قرضدهی بدون قید و شرط، تجارت غارتگرانه و نفوذهای
دزدانهیورآآاس سایبری است.
چین کشورییست که با نظام بینالمللی کنونی طوری با دنیا
روابط دارد که هیجگونه شرط و استندردهای خاصی را برای تعامل با دیگران پیشکش نمینماید.
این تعامل شامل امریکا هم میشود. امریکا و چین در زمان اتحاد جماهیر شوروی در دههی
هشتاد میلادی بعد از مرگ مائو وارد تعامل نزدیک باهم گردیدند. این اولین اقدام
دولت کمونیستی چین بود که دروازههای خود را بسوی ارزشهای نظم بلوک غربی آن وقت
باز کرد و قواعد بازی سیاسی نظم غربی را پذیرفت.
بعد از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، چین روابط تجاری و اقتصادی
را با امریکا بیشتر از قبل ساخت تا جایی که چین کارخانه امریکا گردید و امریکا هم
بازار فروش چین. باوجود وضع تعرفههای بلند از هردو جهت با آن هم چین بزرگترین
شریک تجاری امریکا شمرده میشود. از آنجایی که در قواعد بازی نظم کنونی هر دولت
تحت نظم لیبرال-سرمایهداری دنبال منافع داخلی و منطقوی خود است و این تعقیب منافع
تحت چنین سیستم منجر به نگهداری و پاسبانی از سیستم به رهبری امریکا میشود، چین
در طول مدت 20 سال مصروفیت جنگ امریکا در خاورمیانه، افریقا و افغانستان تبدیل به
قدرت سیاسی و نظامی منطقه گردید و از سوی دیگر مبدل به غول اقتصادی دنیا شد که میتواند
منافع اقتصادی امریکا را در جهان و منافع سیاسی و نظامی آنرا در منطقه به چالش
بیندازد.
حرکت امریکا بسوی توافقات نظامی و امنیتی با متحدینش در
مقابل چین در واقع حرکت در مقابل یک قدرت بازیگر همین نظام بینالملل است که میخواهد
سهم بیشتر در این نظم داشته باشد. دولتهای امریکا و چین این را بخوبی میدانند که
آنان از لحاظ اقتصادی با هم وابسته اند و اقتصادشان با هم گره خورده است. چنانچه
چین مالک 3.7 فیصد یعنی1.095 تریلیون دالر قروض امریکا است و تعاملات اقتصادی آن با
جهان متکی به دالر است. ولی نباید هم فراموش نمود مدرنسازی نظامی چین و طرحهای
اقتصادی این کشور منجر به کاهش نفوذ امریکا میشود. به همین علت است که امریکا
برای رهگیری نظامی چین بودیجهی نظامی خود را افزایش میدهد و از سوی دیگر بواسطه
توافقات امنیتی دنبال محاصره امنیتی چین میرود. در مقابل طرح اقتصادی کمربند و
راه، طرح اقتصادی و فرهنگی B3W خود را اعلان میکند.
با این همه چین قدرتی نیست که بتواند فرش بازی را تغییر دهد
و نمیخواهد هم این فرش یا این نظام بینالملل که امریکا در راس آن است را تغییر
دهد. واقعیت تنش بین امریکا کاملا متفاوت از تنش بین شوروی و امریکاست چون در زمان
جنگ سرد، شوروی منحیث بلوک ایدیولوگ دنبال نظام بین الملل مورد علاقهی خود
میرفت که خلاف نظام بینالملل غربی بود و از سوی دیگر بلوک شوروی نمایندهی طرز دید خاص نسبت به جهان
و انسان بود که هم در ارزشها و هم در قواعد بازی حرفی از خود داشت. حال آنکه تنش
کنونی چین و امریکا تنش داخل سیستمیست که امریکا و متحدینش مالک آن اند و این تنش
جدال برای کسب منافع امنیتی، اقتصادی و نظامییست نه تنش بر سر تغییر میدان بازی
یا نظام بینالملل.
پس میتوان گفت آخرین رقابت ایدیالوژیکی امریکا همراه با یک
قدرت دیگر همانا شوروی بود و رقابت چین و امریکا هرچندیکه مهم است ولی بر سر
تغییر میدان بازی نیست. رقابت بعدی دنیا بر سر تغییر قواعد بازی و تغییر نظام بینالملل،
رقابت نظم لیبرال-سرمایهداری کنونی با ظهور دوبارهی نظام اسلام است. چنانچه دولتهای
کنونی و هرم قدرت جهانی این را بخوبی میدانند خیزش اسلام و برگشت اسلام بر قدرت
به معنای پایان تسلط بینالمللی آنها بر دنیاست. آنوقت است که میدان رقابت برای
کسب منافع اقتصادی و نظامی نیست بلکه میدان رقابت بر سر ساخت و شکست ساختار بینالمللی و ارزشهای آن است. زیرا مفکرین مسلمانان بخوبی میدانند که قدرتگیری
امت اسلامی در نظم فعلی ناممکن است و تنها راه موجود به زیر کشیدن نظم موجود بینالمللی
و ایجاد نظم بینالمللی جدید برهبری اسلام بر ویرانههای نظم فعلی جهان است.