امارت اسلامی و درس‌هایی از تاریخ معاصر افغانستان
12/30/2021 | احمد طیب احمدی

Print


افغانستان سرزمین عجیب با جغرافیایی پیچیده و کوهستانی و اقوام و قبایل متعدد است. زراعت و مالداری برای پیشبرد زندگی کفایت نمی‌کند، صنعت و تولیدات ندارد و محاط به خشکه است. معادن متعدد مهم و دست نخورده دارد ولی توانایی و تکنالوژی استخراج و پروسس آنها را ندارد. در موقعیت مهم ترانزیتی و تجارتی قرار گرفته ولی اختلافات قبایلی، جنگ‌های داخلی و دست درازی‌های خارجی فرصت استفاده از آن را گرفته است.
مردم آن به شکل قبایلی زندگی می‌کنند. مشکلات مردم اکثرا به شکل جرگه و دخالت ارباب، حل و فصل می‌شوند. مردم متکی به روسای قبایل و ارباب‌ا اند. در بیست سال حاکمیت دموکراسی تلاش‌های فراوان برای دموکراتیک کردن زندگی مردم صورت گرفت، ولی نتیجه نداد. حکومت مرکزی از سوی غرب جدی حمایت شد و به حاکمان محلی صلاحیت بیشتر تفویض گردید ولی با آنهم در محلات و ولسوالی‌ها حتی در بسیاری از ولایات مردم به شکل سنتی یا همان ارباب رعیتی مشکلات شان را حل وفصل می‌کردند. در اکثر محلات امرار معاش مردم توسط زراعت و مالداری محلی شان تامین می‌شود، کمک‌های سرسام آور بیست سال اخیر چندان نصیب مردم در محلات نشد. به همین دلیل مردم افغانستان در قرن 21 هنوز به شکل ابتدایی و بومی زندگی می‌کنند. کابل و چند شهر بزرگ استثنا است. هرچند مظاهر تمدنی این شهرها بیشتر مصنوعی است تا واقعی.
وقتی که افغانستان گفته می‌شود در اذهان تصویر بزرگ تداعی می‌شود. بسیاری‌ها خراسان را افغانستان می‌گویند یا افغانستان را در تصویر غزنویان، تیموریان، بابریان می‌بینند. در حالی که افغانستان در زمان غزنویان و تیموریان مرکز قدرت و در زمان امپراتوری ساسانیان یا فارس بخشی از امپراتوری بوده است. اما در واقع افغانستان پارچه‌ی از زمین است که حدود اربعه آن بعد از عبدالرحمن خان مشخص شد. با این تعریف افغانستان در طول تاریخ مستقل نبوده است.
در دوران که نوعیت حکومت‌ها امپراتوری بود، وسعت قلمرو امپراتوری‌ها را زور قدرت تعیین می‌کرد، در آن زمان مرکز چندین امپراتوری در افغانستان قرار گرفت. ولی نیازمندی‌های اقتصادی دربار و مردم از سرزمین‌های دیگر تامین می‌شد. تحکیم قدرت سیاسی و نظامی نیز متعلق به مردم و سرزمین‌های دیگر می‌شد. به همین دلیل آغاز فروپاشی امپراتوری‌های غزنویان، تیموریان و ابدالی‌ها از افغانستان نه بلکه از سرزمین‌های دیگر شد.
پس چیزی که باید تا اینجا روشن شده باشد این است که افغانستان به دلیل واقعیت که دارد و در بالا به آن اشاره شد، نمی‌تواند جدا از سایر سرزمین‌ها و به شکل تنهایی از عهده‌ی چالش‌های حکومت‌داری و رسیده‌گی به مشکلات مردم به در آید؛ چون در طول تاریخ در عرصه حکومت‌داری نیازمندی‌های شان از جای دیگر تامین شده است.
احمدشاه ابدالی آخرین امپراتوری را در افغانستان بنا نهاد. 26 سال تلاش کرد که با تحکیم امپراتوری خود، افغانستان را از محرومیت و مشکلات دائمی نجات دهد. با درک واقعیت افغانستان خواست سرزمین‌های دیگر را به این خطه پیوست دهد؛ چون افغانستان به تنهایی نمی‌تواند دولت بسازد و سیاست کند.
اما اتفاقات جدید در جهان به وقوع پیوست. در آن زمان انقلاب صنعتی در اروپا به میان آمد و چند قرن پیشتر از آن رنسانس اروپایی. اروپاییان متعهد شده بودند که دیگر به جنگ‌های داخلی شان نقطه پایان بگذارند و از شکل امپراتوری حکومت و قدرت و تسخیر سرزمین یکدیگر، به دولت‌های تعریف شده با حد و مرز و ملیت تن در دهند. این امر به عمر امپراتوری‌ها نقطه‌ی پایان می‌گذاشت و تشکیل دولت‌های ملی و نشنلستی تشویق می‌شد. از طرف دیگر انقلاب صنعتی نیاز مندی اروپایان را به مواد خام آشکار ساخت، بدست آوردن سرزمین‌های با منابع مورد ضروت شان در اولویت قرار گرفت که این امر سبب استعمار سرزمین‌های اسلامی می‌شد.
احمدشاه ابدالی امپراتوری بزرگ را شکل داد، سرزمین وسیع را فتح کرد و به اموال بسیار دست یافت؛ اما نتوانست امپراتوری‌اش بقا پیدا کند. در زمان تیمور شاه بسیاری از سرزمین‌ها از دست رفت و شورش‌ها از هر سُو سَر کشید؛ اما تیمورشاه موفق به حفظ آن نشد. در حکومت زمان شاه اوضاع بد تر شد و جنگ‌های داخلی اوج گرفت تا جایی که برادر با برادر تاخت و چشم‌ها کور ساخته شد. در این دوران انگلیس هند را اشغال کرد و کمپنی هند شرقی را تاسیس کرد. توجه انگلیس‌ها به افغانستان زیاد بود و در صدد نفوذ بالای صاحبان قدرت در افغانستان بودند. سرزمین‌های که منابع مالی سلسله درانی‌ها را تامین می‌کرد از دست رفت و از برآورده ساختن مشکلات اقتصادی حتی دربار عاجز شدند. این وضعیت تامین رابطه را با انگلیس‌ها مهیا ساخت. شاهان افغان یکی پی دیگر در فکر کسب کمک‌های اقتصادی انگلیس‌ها شدند. انگلیس‌ها نه تنها به شاهان بلکه به بسیار از سران اقوام و متنفذین به شکل منظم و ماهوار کمک مالی می‌کردند.
افغانستان تا زمان تیمورشاه توسط منابع امپراتوری به پیش می‌رفت. بعد از آن در دامن انگلیس افتاد. انگلیس محوری تا جای پیش رفت که حتی معاهدات ننگین گندمک، دیورند... اتفاق افتاد. شاه شجاع، یعقوب خان، نمونه‌های واضح خدمت گذاران انگلیس است، ده‌ها حاکم و شاه تا دیر زمان تحت فرمان انگلیس امور افغانستان را پیش بردند.
تسلط انگلیس در افغانستان پایان یافت. شوروی به دلیل قدرت گرفتن و قرار داشتن به همسایه‌گی افغانستان دست بالا یافت و افغانستان پس از انگلیس در دام شوروی افتاد. به دلیل که افغانستان به تنهایی نمی‌توانست پیش برود به دامن شوروی سقوط کرد. در چند دهه نفوذ روسیه در افغانستان حاکمان افغان در خدمت روس‌ها قرار گرفت و دست به کشتار و ظلم مردمان شان زد. پیروی از افکار و ارزش‌های شوروی دردی را در افغانستان دوا نکرد.
چند سال مردم افغانستان تنها و بدون نفوذ مستقیم یا غیر مستقیم قدرت‌های بزرگ رها شد. در این مدت و فرصت پیش آمده پس از سقوط کمونیزم نه تنها که استفاده نشد بلکه گروه‌ها و احزاب به جان هم افتادند و خون‌های بسیاری را ریختند و افغانستان را به ویرانه تبدیل ساختند. بیست سال پیش یکبار دیگر افغانستان در دام قدرت خون آشام دیگر بنام امریکا افتاد. سران احزاب چشم بسته در خدمت امریکا قرار گرفتند و هر نوع اجندای امریکا و غربی را در افغانستان تطبیق کردند. اما در نتیجه هم مردم را تباه ساختد و هم خود را در دنیا ذلیل و در آخرت هم به عاقبت سخت گرفتار نمودند.
از زمان‌های دور برای ساختن افغانستان قدرتمند تلاش صورت گرفت. مرکز تجمع قدرت‌های بزرگ افغانستان بود؛ اما نتوانست افغانستان مرکزی واحد و قدرتمند پدید بیاید. قسمی که گفته شد، افغانستان به اساس واقعیت که دارد به تنهایی نمی‌تواند کاری را به پیش ببرد. از چانس‌های بدست آمده در افغانستان استفاده صورت نگرفت، زیرا نوعیت حکومت، ارزش‌ها و اصولی که بر مبنای آن سیاست و حکومت صورت می‌گرفت مشخص نبود.
احمدشاه ابدالی بزرگترین قدرت را اساس گذاشت ولی نوعیت حکومت‌داری آن مشخص نبود. در زمان احمدشاه ابدالی دولت خلافت موجود بود. هرچند به سبب انحطاط داخلی و قدرت گرفتن دشمنان بیرونی تضعیف شده بود با آنهم یک دولت اسلامی بر پایه ارزش‌ها، اصول و ساختار مشخص بود. می‌شد امپراتوری تازه تاسیس شده به دولت خلافت عثمانی می‌پیوست و از مزایایی دولت داری اسلامی و تطبیق احکام آن مستفید می‌شد. به این ترتیب هم کمک برای حفظ دولت خلافت صورت می‌گرفت که از سقوط آن جلوگیری به عمل می‌آمد و هم با استفاده از کمک‌های اقتصادی دولت خلافت، افغانستان خود را نجات میداد. افغانستان به عنوان قدرتمندترین ولایت دولت خلافت در کنترول شبه قاره هند و کشورهای آسیایی میانه نقش بارز را ایفا می‌کرد. والیان و حکام آن با اطاعت از دولت خلافت رسالت شان که همانا اظهار و اقامه دین است را به انجام می‌رساندند و با تطبیق اسلام که اکثریت تام مردم افغانستان مسلمان است، مردم را از این منجلاب بدبختی و افتادن در دام دولت‌های کفری و استعماری نجات می‌دادند.
اینک امارت اسلامی در مقطع حساس قرار گرفته است. امارت اسلامی از عهده حل مشکلات افغانستان به تنهایی بیرون آمده نمی‌تواند. مجبور اند یکی از دو راه را انتخاب کنند: اول اینکه افغانستان را به جهان امروز پیوست کنند که در این‌صورت از قوانین بین المللی متابعت کنند. در حالی‌که قوانین بین‌المللی به اساس ارزش‌های جدایی دین از زندگی به میان آمده است. و نظم حاکم مفکوره و ارزش‌های دارد که به آزادی‌های فردی و دور ساختن دین از سیاست استوار است. در صورت اقدام به این کار افغانستان به یکی از دولت ملت‌ها مبدل می‌شود که در آن امکان تطبیق اسلام ممکن نیست. امارت اسلامی با این کار جفای بزرگ به مردم و قربانی‌های بی‌بدیل شهدای خود روا خواهند داشت. دوم اینکه خود را در جغرافیای فعلی افغانستان محدود نساخته بلکه سایر سرزمین‌های را به افغانستان وصل کنند و با برپایی دولت اسلامی، افکار و ارزش‌های اسلامی را احیا و زمینه تطبیق اسلام که همانا اظهار و اقامه دین است را میسر سازند.
امارت اسلامی فرصت‌ها و امکانات زیادی برای نایل آمدن به این هدف را دارند. بیداری اسلامی که به خصوص در بیست سال اخیر در جهان اسلام پدید آمده وگروه های سیاسی اسلامی در سراسر جهان اسلام برای پذیرفتن چنین امر عظیم آماده هستند.
اگر اجداد مسئولین امارت اسلامی برای تقویه و نجات دولت اسلامی فرصت را از دادند، نوادگان آنها حالا این فرصت را بدست آوردند که با برپایی دولت اسلامی امید میلیون‌ها مسلمان را برآورده سازند، به ظلم، اشغال و چپاول کفار نقطه‌ی پایان بگذارند.
اینک توپ در میدان امارت اسلامی است. هر نوع تصمیم در این مقطع حساس تاریخ افغانستان را دگرگون می‌سازد. یا این تصمیم منجر به افتادن افغانستان در نظم کفری جهانی می‌شود یا این تصمیم منجر به برپایی یک دولت بزرگ اسلامی. تاریخ جهان ثابت ساخته است که تصمیم‌های رهبران با درایت و با ایمان مسیر تاریخ را تغییر داده است. رهبران امارت اسلامی یا مسیر تاریخ را تغییر می‌دهند، یا ذوب تاریخِ می‌شوند که دیگران نوشته اند. اما تاریخ جهان، مسلمانان را پیشگامان تغییر شناخته است تا ذوب شدگان تاریخ. تصمیم با اصحاب خرد است.

 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ ۖ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ [انفال:24]
ای کسانی که ایمان آورده‌اید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامی که شما را به سوی چیزی می‌خواند که شما را حیات می‌بخشد! و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حایل می‌شود، و همه شما (در قیامت) نزد او گردآوری می‌شوید!




   ارسال نظر