جنگهای طولانی معمولاً درسها و عبرتهایی را از خود به جا
میگذارد و ما باید این درسها و عبرتها را در قالب واقعیتهای موجود بررسی نموده
و نتایج قابل استفاده و مطابق واقعیت خود را از آن بر گیریم. سپس این نتایج
برگرفته شده را در سیاقهای سیاسی و تاریخی مهم قرار دهیم تا جامعه در روند
بیداری، استقلال و آزادهگی خویش از آن استفاده نماید. جنگ افغانستان نمونۀ خوبی
برای استنباط چنین درسها و عبرتهاست؛ زیرا در یک طرف این جنگ دولتی بزرگ و
مستکبر با پشتیبانی ائتلاف جهانی و کمک همکاران منافق منطقهای قرار داشت و در طرف
دیگر آن یک گروه اسلامی با امکانات اندک و بدون هیچگونه حمایت و پشتیبانی بجز از
جانب مردم فقیر و زجرکشیدۀ خویش.
حقیقت اول: قدرتهای کوچک که ارادۀ
جنگیدن داشته باشند میتوانند قدرتهای بزرگ را شکست دهند
ممکن است قدرتهای بزرگی مانند امریکا که مجهز با پیشرفتهترین
و کشندهترین سلاحهاست، توسط قدرت کوچکی مانند گروه طالبان که امکانات اندک مادی
در اختیار دارند، اما قدرت واقعی آن در اراده و صبر آن متجلی است، شکست بخورند.
خروج ذلیلانۀ امریکا از افغانستان قطعاً نمونۀ روشنی از شکست و فرار در برابر یک
قدرت کوچک و ساده است، چنانچه بایدن خود به آن اعتراف نموده گفت که گزینۀ دیگری
بجز خروج ندارد. وی افزود: «شواهد موجود ثابت میکند که هیچ قدرت نظامی توان تغییر
جهت حوادث را در افغانستان ندارد، افغانستانیکه به گورستان مهاجمان شهرت یافته.»
حقیقت دوم: قدرتهای مزدور، قدرتهای
شکننده بوده و به سرعت از هم میپاشند
شکی نیست که قدرتهای مزدور هرقدر به ظاهر بزرگ به نظر
رسیده و سلاح و امکانات به آنها داده شود، همواره شکننده بوده و خیلی زود از هم
میپاشند؛ زیرا زیربنای مردمی مستقل ندارند تا در شرایط سخت به آن پناه ببرند؛
بلکه زیربنایشان بیرونی و استعماری است و به مثابۀ یک قدرت جیرهخوار و بیگانه از
ساختار امت است؛ قدرتیکه به الله و رسولش و همچنین به مردم و امت خود خیانت میکند.
اینجاست که دلیل فروپاشی سریع حکومت مزدور افغانستان و فرار اشرف غنی رئیس جمهور
آن به خوبی آشکار میگردد. اشرف غنی دولت زیر حاکمیت خودش را برای نیروهای طالبان
واگذاشت؛ نیروهاییکه سالها ترغیب به مبارزه علیه آنان مینمود؛ چنانکه اردوی
اشرف غنی هیچگونه مقاومت قابل توجهی از خود نشان ندادند و نیروهایی نظامی که شمار
آن به 300 هزار تن میرسید، در برابر نیروهای طالبان که به مراتب کمتر از این عدد
بود، به یکبارهگی تبخیر شده و ناپدید شدند.
حقیقت سوم: چنگ زدن به قدرت فکری اسلام
و کوتاه نیامدن از آن اساسیترین سبب پیروزی و بقاست
وجود فکر اسلامی در گروه – هرچند محدود هم باشد – و پایداری
بر آن، گروه را در مسیر بقاء و ثابت قدمی کمک میکند و این خود اساسیترین سبب
پیروزی خواهد بود. گروه طالبان فراگیری علوم شرعی را ادامه داده و به افراد خود و
سایر مردمیکه زیر حاکمیت آن به سر میبرند، چیزی از ثقافت اسلامی میآموزاند که
این خود به معنای ثبات بر فکر اسلامی و چنگ زدن به آن و خلط نکردن آن با مفاهیم
غربی است.
اما جریانها و گروههاییکه از فرهنگ اسلامی خویش کوتاه
آمدند و سعی نمودند میان اسلام و تمدن غرب همخوانی به وجود آورند و به نام تجدد و
نوگرایی با فرهنگ استعماری همراه و همگام شوند، تمام این جریانها ناکام مانده و
متلاشی گردیده اند و سرانجام آنها زوال و پراکندهگی بوده، چنین جریانها و گروههایی
از محمد عبدو و سیدجمال الدین افغانی شروع و اینک به حرکت النهضة در تونس ختم میشود.
حقیقت چهارم: سردادن شعارهای
آزادی، دموکراسی، کثرتگرایی، نوگرایی، حقوق زن و حقوق بشر چیزی فراتر از یک دروغ
بزرگ در روند آزادی و تغییر نبوده و هیچ ارزشی در این مسیر ندارد
هدف از سر دادن چنین شعارهای زهرآلود، مختل نمودن روند
آزادی و منحرف کردن گروه و جریان از مسیر تحقق اهداف آن میباشد. همواره ثابت شده
که این شعارها تخیلاتی بیش نبوده و هیچ تأثیری بالای گروههاییکه در کار خویش
قاطع بوده و به چنین شعارهای دروغینی توجه نمیکنند نداشته، حتی امریکا در جریان
گفتگوهایش با گروه طالبان چنین شعارهایی را مطرح ننمود، زیرا چنین شعارهایی در
سرزمینها و محیطهایی ترویج داده میشود که از نظر فکری مایع صفت بوده و قابلیت
پذیرش آن وجود داشته باشد؛ اما گروه طالبان چنین قالبیتی را ندارد و غرب به این
واقعیت پی برده است.
حقیقت پنجم: برخورد نیک، آغوش
جمهور مردم را باز نموده و آنان را به اطراف گروه جمع میکند اما برخورد بد آن را
بسته و مردم را متفرق و دشمنیها را تشدید میکند
شکی نیست که نرمی با مردم و رعایت نیک امورشان و حفاظت از
داراییها و حفظ حرمت و آبروی آنان و همچنین تطبیق نمودن احکام شریعت بالای آنان
به گونۀ عادلانه و منصفانه، میزان پذیرش و استقبال مردم از گروه را افزایش داده و
از آنان بستر و محیطی واقعی برای پذیرش گروه میسازد؛ در حالیکه تعامل بد با مردم
و انتقامگیری از کسانیکه در دیدگاه و نظریههای خویش با گروه مخالف اند، آغوش
مردم را در برابر گروه بسته نموده و آنان را از کمک و یاری به آن منصرف میکند و
دشمنیها و کدورتها را در میان مردم دامن میزند؛ زیرا مردم زمانی از یک گروه و
حرکت استقبال نموده و به رهبری آن تن میدهند که رعایت امور آنان را به وجه احسن
به پیش برد، حتی اگر در امور عقیدتی و فکری با آن مخالف باشند و زمانی دست رد به
سینۀ یک گروه زده و سر دشمنی با آن میگیرند که در رعایت امورشان کوتاهی نماید حتی
اگر در امور عقیدتی و فکری با آن همنظر باشند.
شاید گروه موسوم به دولت اسلامی، "داعش/تنظیم الدوله"
نمونۀ روشنی از تعامل و رعایت بد امور مردم در مناطقی از سوریه و عراق باشد که
بالای آن تسلط یافت و سپس از آن بیرون رانده شد، زیرا مردم از آن حمایت نکردند و
آغوش خویش را به سوی آن باز نکردند، هرچند شعارهای اسلامی را سر میداد و هرچند
ادعای برپایی خلافت را داشت به دلیل این که مردم با تمام وجود میزان خشونت و انتقامگیریهای
این گروه از مخالفینش را دیدند و شاهد کشتار مردم توسط آنان به مجرد مشکوک شدن
بودند. این واقعیت اهمیت پایبندی به افکار اسلام و عدم انحراف از آن را برجسته
نموده و روشن میسازد که گروه نباید به دلیل جلب توجه اقلیتها و یا مشارکت دادن
حاملین افکار مخالف با اسلام در حکومتداری مفاهیم و ارزشهای اسلامی را تغییر و
تبدیل نماید، زیرا مردم به حاکمیت اسلام تن میدهند هرچند کافر باشند به شرط آن که
بر اساس اصل حسن رعایت بالای آنان تطبیق گردد.
حقیقت ششم: قدرتهای بزرگ، قوانین
بینالمللی را تحمیل مینمایند و اگر این قوانین با اسلام در تضاد باشد باید با
حکمت و قوت تغییر داده شود
نباید قواعد و قوانین بینالمللی را به عنوان اصول و ضوابط
غیر قابل تغییر و تبدیل در نظر گرفت؛ بلکه یک گروه اسلامی از همان نخستین روزیکه
به قدرت میرسد، باید برای تغییر دادن آن کار نماید؛ زیرا کفار تنها زبان زور را
میفهمند و تنها در برابر زور سر خم میکنند. میدانیم که گروه طالبان که اینک
بالای افغانستان مسلط گردیده، بدون شک تبدیل به یک گروه قدرتمند و توانا شده، زیرا
تمام اساسات دولت را در اختیار دارد و به دلیل اینکه نه تنها از حمایت مردم
افغانستان برخوردار است؛ بلکه یکونیم ملیارد مسلمان در سراسر جهان از آن حمایت
خواهد نمود که اگر اقدام به زیر پا نمودن قوانین و ساختارهای ظالمانۀ بینالمللی
نماید، که توسط کفار استعمارگر بالای مسلمانان اعمال گردیده، قطعاً از حمایت جهانی
مسلمانان برخوردار خواهد شد. خطرناکترین قانون و ساختار بینالمللی همانا
حدود و مرزهایی است که امت اسلامی واحد را به کشورهای مختلف تقسیم نموده و آنان را
از یک دیگر بیگانه کرده است. یکی از نمونههای این تقسیم و بیگانهگی، مرزهایی است
که استعمارگران انگلیسی افغانستان را توسط آن از سرزمینهای همجوار آن جدا نموده و
به این ترتیب میان این سرزمین و مصدر و منبع قوت و قدرت آن جدایی انداخته و آن را
در یک جغرافیای تنگ خلاصه و محاصره نموده تا تواناییهای آن محدود شده و به دور از
محیط طبیعی اسلامی خویش در پاکستان و سرزمینهای آسیایمیانه نگهداری شود. خط
دیورند که از سال 1893م به این سو مرز افغانستان با پاکستان را مشخص میکند، نباید
به رسمیت شناخته شود و از همین الآن باید در راستای لغو کردن آن کار صورت گیرد؛
زیرا کسیکه آن را ترسیم نموده وزیر خارجۀ انگلیس برای حکومت هند بریتانیایی بود
که تقریباً یک صد و بیست سال پیش آن را ترسیم نمود تا افغانستان را به عنوان منطقۀ
عازل میان روسیه و بریتانیایی آن زمان قرار دهد. اما واقعیت امروز تغییر نموده و
هند دیگر وابسته به بریتانیا نیست و هرگاه واقعیت تغییر کند خطوط مرزی تحمیلی که
دولتهای منطقه را تقسیم نموده و روابط آنها را از هم گسسته نیز باید تغییر کند.
پس نصیحت ما برای طالبان این است که
دیپلوماسی خویش را با همسایهگانش، اعم از پاکستان و سرزمینهای آسیای میانه، بر
مبنای قواعد و قوانین اسلامی جهت داده و به پیش برد که مبنای آن همانا ایجاد وحدت
میان دولتهای منطقۀ واحد اسلامی باشد؛ منطقهای که برای بذر هسته و تخم دولت خلافت
جهانی اسلامی مناسب میباشد؛ دولتیکه افغانستان میتواند افتخار این را داشته
باشد که نقطۀ شروع آن قرار گیرد.
سرمقالۀ شمارۀ
354 جریده "الرایه"
نویسند: استاذ
احمد الخطوانی
مترجم: عبدالله
دانشجو